دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

گواهی

۲۲
ارديبهشت

دست هایت هنوز!

گواهی سیب میدهند



کجای کنج معمای چشمهای تو

مصلوب میشود

هیاهوی تاراج تاریخی

دلی مجنون؟



  • ابوالفضل خداوردی پور

راه

۱۳
ارديبهشت

سایه ی سنگین روز تابستانی،

تنش را کش میداد

وخمیازه میکشید!غفلت پایدار شهر

و راه

بهانه ی فاصله هایی بود، برنگ  شیب حیات


سوت ممتد قطاری ،

چرت ایستگاه متروک را پاره کرد

سگ سرگردانی بیتفاوت ومنگ، از سر بیزاری ،

زوزه ی کوتاهی کشید وگوشهایش را دزدید


نسیم،سفره ی هذیان بیدها را تکاند !


  • کودکی هراسان میدوید


زندگی جریان داشت

برای ایستگاه ،برای ریل، برای قطار، برای خلسه ی سگ

برای نسیم

و عرق از چین پیشانی کودک

تا گونه هایش چکید

.

.

زندگی به مفهوم راه جهت میداد

ومیرویید

جوانه های قانونی سمت ،

به سمت حاشیه ها.


  • ابوالفضل خداوردی پور

دلتنگی

۱۲
ارديبهشت

دلتنگ میشوم!

گاهی

برای نگاهی؛

  • که ازطیف جاری دامنه های فصول،

فراترمیبیند!

و

برای دستانی که،زمانرا

  • مثل جغجقه ای برای بازی کودک باورمان،

تکان میدهد!

دلتنگ آنسوی خیابانم

  • فال  تازه ای از برگ بودن محض!!

پیچیده در لفافه ای از هراس و حیرت وشرم…

تصویرمحو نشستن من!

درآنسوی خیابان ایستاده است!؟

و

من،فکر میکنم:

جایی درلکنت لحن اساطیری تبسم عشق،

وقفه  ای کنج نیت محو زمان،

مثل آغوش مانوس گرم و گشوده ای

باز است...

  • ابوالفضل خداوردی پور

نشانی

۰۵
ارديبهشت
زیر این گنبد شکسته و مفلوک
شیار محویست
لبان خشکیده ی این بیابان را!
که پنجه میکشد بر رخساره خاطره ای
همچون مزار آبادی!
از آن تبریزی،نشان شرقی ترین ،رخوت احساسی را بپرس
که بر شانه های خیلی منگ
مثل بشارت نحصی، سراب آفتابی شدند
صبح سرد زمستان را!
مرا
حس نجوایی هم نیست،امروز
که آیینه هم،
تاب  شرم نگاهم را نداشت.
اکنون
دریغ نسیمی پریشانم
مسخ گیسوان بیدی؛
مجنونم!!!


  • ابوالفضل خداوردی پور