دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

چشم دیدار

۰۸
اسفند

طعنه به سندان زندگی

کوبیدیم 

و

جوشیدیم،

در کوره ی مذاب حیات

هزار قرن

نیاموختمان!


که خیابان و کوچه ها 

محض  عبورند

و

پنجره ها

لفظ هجای دیدار

دل بستیم و

سر سپردیم و

اندوختیم

جیب ها و کوله هامان

آکنده از 

خار آرزوست


  • ابوالفضل خداوردی پور

طعنه

۰۸
اسفند

  • ابوالفضل خداوردی پور

هر روز

۰۵
اسفند

  • ابوالفضل خداوردی پور

باتو

۱۴
تیر

باتو که حرف میزنم
روز میشود
و
رنک قرصهایم
برنگ اکران ظهرخالی و خلوت و کمرنگ است
بوی خون علف میآید
و 
دهان هیاهوی بازی کودکان کوچه را
میبندد
باتو
طیل های کال هم طعم میگیرد
و رخساره هندوانه ها از شرم
گلگون تر است.

  • ابوالفضل خداوردی پور

عابر

۲۷
ارديبهشت

مسافر
در شهر من خیابانی هست،
بارانی
که درختان اقاقی دارد
و
بنفشه هایش
به رنگ دلهای مسافران لباس میپوشند!
آنسوی میدان همیشه،
کوچه های بن بستی ایست،به پهنای آغوش عابران
از نانوایی‌ها که گذشتی
دیوارهاوفاصله ها منگ میشوند
و کوچه ها شتابان
از تو عبور میکنند
پشت درب هر خانه ای،سکوییست
که اگر بار بگذاری،
میگذری……

قسم به آیه ی باران
برای من مشتی بوی ناب کاهگل بیاور
شمعی دلتنگ،
که نذر خورشید بود و
نسیم سرگردان.


  • ابوالفضل خداوردی پور

کاف

۳۰
فروردين

من
کاف کوزه ای، سفالینه ام
شکسته
همانند دل اردیبهشتی تر
که اسم کؤچه ی بن بستی شد
درآغوش خیابان خلوتی بنام سراب

باران گرفت

و سال
سال هزاروسیصدو بودن بود
بوضوح یک شیشه تیله ی قرمز براق!
که مادرطفل کشته ای
در تابوتش نهاد!

  • ابوالفضل خداوردی پور

بهار

۲۹
اسفند

و شب،

آکنده از پرواز بود و

پرتو نا بالغ شمعی که

آرام،همگام با

صدای بال ملایک،

اوراد نجوا و ذکر را  میدزدید.

کنار چشمه

نگاهی،امید نم زده را

میجوید و میبلعید

تمام وجد وجودم، تب تو را رقصید

و ماه

قهقهه میزد!

ستاره ها لبخند

چه باک از شرنگ ثانیه ها

ما

دوباره میروییم.


  • ابوالفضل خداوردی پور

شیفته

۰۲
اسفند

من نوای آهنگ خفته ای،بودم

از ضمیر دل تاری شکسته

ومچاله و

مدفون

درناکجای آبادی ورونق!

شیهه ی باد بودو

شرنگ تازیانه ی سرما….


از که پرسیده بودی؟ نام مرا

که خاطره ی نقش دستانت

برتن محزون آواز

هنوز

میخواندم.


#ابوالفضل_ خداوردی _پور

# دفتر_ دلتنگی

  • ابوالفضل خداوردی پور

افسوس

۲۷
بهمن

سیبی که به کف داشت،

تمنای وجودم

برشاخه ی احساس تو

انگارنرویید!


تکرارهمآغوش زمان شد

بعد از تو،

دوباره

سیمی به تن تارنرویید

دیدار

دگر باره نرویید………

نرویید!

  • ابوالفضل خداوردی پور




دل من
جایی در همین حوالی،
مشائرش را از دست داد

ساده شد،
خندید
و کوله بار از شانه اش  
افتاد……


چشمانم
درست پشت همین درخت
مثل طفل‌سرگردانی
دست در دست نگاهی نهاد
و
هجرت کرد.

دل و دیده ات را که میبازی
سراغت را ،
از که میباید گرفت؟

نسیم سرگردانی اگر،
درین حوالی وزید
احوال شاعری را بپرس که
شال گردنش را ظهر تابستانی،
در باغچه ای کنار ایستگاهی شلوغ!
برشاخ درخت تشنه ای
آویزان کرده بود
و
دیگر
نبود.
.
.
.
#ابوالفضل-خداوردی-پور
#دفتر-دلتنگی

  • ابوالفضل خداوردی پور