سوگند
- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۴۴
- ۲۳۰ نمایش
کمی تب دارم
- جیب هایم را بگرد
جلیقه ام را که میشویی،
همه ی رازهایم را روی میز بریز
کنار عینکم و ساعت و موبایل و انگشترم،
تا وقت رفتن بردارم
- اشتها ندارم
بیزارم از غذای بی نمک
یادت باشد،کلید را بردار
- قرص هایم را،خورده ام؟؟
جیبم درد میکند! و دندانم
و دریغم میآید از
خرج این همه افسوس،
برای ثانیه هایی که باشتاب،مرا به سمت گور میبرند
مواظب باش
از کوچه که میگذری،نگاهی تو را زیر نگیرد
و نجوایی نشنوی
و محو لبخندی نشوی
مواظب
باش.
همین روبرو
از کوچه ی پهن انزوا که گذشتی
- به سمت قبله
فراتر از درک شعور همه ی نجواها:
جایی، حسی، نشانه ای، کسی، شاید
حالتی ایست
که عصیانت را مجاب میکند
- قریبتر از اندوه
- مانوستر از شوق . . . .
بمان
تا سودایی تو را فراگیرد
و هراسی و رخوتی، تورا بپالاید
اتفاق ساده ایست
و درنگ دوباره ای، از تو کام میگیرد
همین روبرو
قاب دوباره ای ، خواب آینه ای را دید!!
اتفاق ساده ایست.