معاصر لبخند
چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۳۸ ب.ظ
صحابه ی جنگل بود
وباتلفظ برگ، به رسم عادت باغ
پر از زلال هجوم بهانه ها میشد
هنوز جاری بود
هنوز گل میداد
هنوز میخندید!
اذان که میگفتند:
قفس قفس پر از حسرت قناری بود!
و با طراوت باران، به کوچه میکوچید.
- معاصر لبخند،
و ازتبار امید
- به یاد میآورد -
: کبوتر و پرواز، بهارو شبنم را
شبی برایم از تمام پنجره گفت که روبروی نگاهش قنوت را میخواند
و جوی آب خیابان،که از تلاوت شبنم
شعور آینه شد
به آسمان سوگند
که بازی این فصل، سایه بود وسکوت
من ازتبار نگاهم به من تجلی کن
غروب خواهد شد
و شب دوباره تو را باستاره می بارد.
- ۹۴/۰۲/۲۳
- ۱۸۶ نمایش