دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

مرکب وهم

۰۶
آبان

درک درستی در حیطه ی چگونه انگاری تصورات آدمها آن هم در قالب هر شخصیت متفاوتی - مستقلا - باید داشته باشی تا بتوانی چند درصدی شاید آنچه که به آن عکس العمل در مواجه های مجازی میگویند، را پیش بینی کنی؟ شک ندارم دوستانی که در عرصه های جامعه شناسی،مردم شناسی و روانشناسی و و و مطالعه و تفحصی داشته اند در مورد این عقیده و نظر حقیر بابنده هم رای میباشند.

در جوامع کنونی که بطور اخص در نحوه ارتباطات مردم با هم دگرگونی های عظیمی به کمک رشد تکنولوژی اتفاق افتاده  چالش های تازه ای هم ناچار همگون و همسوی با این تغییرات سر برون آورده و میآورند که گاهی قرین بافضایل یا رضایل انسانی شکوفا شده و تاثیرات بسیاری در اکثر موارد بر پیچیدگی های ارتباطی گذاشته و میگذارند

سوار بر تلاطم امواج تکنولوژی معرکه و اتفاقی سر برون آورد که همسوی با جهان واقعی گستره ای مجازی را دامن زد، که با سرعت سر سام آوری حقیقت و واقعیت را به کام گرفته و ناچار و بی بدیل به هزاران دلیل درست و غلط بر پهنه ی بینهایت خود افزوده و حتی فرصت حیرت را از نگاه مبهوت بشریت دریغ میدارد!

براستی در مواجهه با این چالش بزرگ آدمی چه کرده؟ و چگونه مهار این وسعت را به دست خواهد گرفت؟ ودر ازای فرصت های بیکران این عرصه چه بهایی پرداخته و میپردازد؟

در این دو یا سه دهه ای که جولان بشریت در عرصه های مجازی به سمت بیکرانگی شتاب گرفته است علاوه بر اندوخته هایی که اطلاعات مینامیمم و در دسترس یکدیگر مینهیم که خود موجب مزایا و معایب فراوانیست ،چندین مورد بهای گزاف ناخواسته ی دیگری از کف داده ایم که شاید در مواجهه با عواقب به ناچار آن هنوز سر درگم مانده باشیم.

آنچه که در این مجال بیشتر علاقمند به عنوان آن هستم، بحران توهم بر عرصه ی قضاوت از دیگران در محیط محدود مجازیست ، د بیشک دسترسی آنانی که درتسلط و تحلیل اطلاعات سرورهای بزرگ و متعددحصول نتایج را به سمت بیزینس و کسب درآمد پیش میرانند بنا به دسترسی های خاص که در قبالپرداخت های کلان اتفاق می افتد کمتر دچار وهم و سراب خواهند شد اما نقطه نظر حقیر بستریست که در محدوده ی کاربران متعارف سطحی و خانگی اتفاق افتاده و می افتد.


  • ابوالفضل خداوردی پور

نیزه

۰۳
آبان
گل میکند نگاه نیزه ،درین شام بی فروغ
نفرین برین شب و ستم وهمه ی خلق اهل شام
  • ابوالفضل خداوردی پور

اسارت

۰۳
آبان
زنجیر این اسا رت و دیوار این خرابه،مرا میکشد عمو
میترسم از نگاه سواران مست شام

  • ابوالفضل خداوردی پور

دعا

۰۳
آبان
  • ابوالفضل خداوردی پور

شکوه

۲۳
مهر

وقتی که قاصدک

پر بریزد،برآشیانه ی اندوه

غزل بی سبب ترین بهانه هاست!

تا آفتاب ؛

پنجره ای را گم نکرده بتابد ،

وکلافه ترین دقایق،صف میکشند

- تا وصف بطالت هرزه ی حیات را

هجی کنند!!

باری به شانه های خمیده ی امید.....


       -

فردا

فرش قرمزی پهن میکنم ،

به وسعت ناشکیب سرگردانی بغض ،

تا تو را که نمیآیی

کران تا به کران،

دوباره بگریم.



  • ابوالفضل خداوردی پور

حریم

۲۰
مهر

صدای سوت قطاری
حریم حوصله ی اتاق را میشکند
.
.
.
بهار بهانه ی تازه ای میشود!
ورنگ، 

عرشه ی بی سکانی درتلاطم خواستن
برای نگاه؛
روبروی آینه گستره ایست،
به وسعت دیدن
نگاه کن
نگاه کن
نگاه کن

شتاب ، لحن جاری زمان است
و
سمت لفظ تعابیررایج بودن،
در آینه چه میبینی؟
دریاب
.
.
صدای سوت قطار...



  • ابوالفضل خداوردی پور

دست عرق کرده ای اگر،

  مشتی تخمه ی آفتابگردانت داد!

چمدانت را ببند،باکت را پر کن؛

تو

مسافری،امروز:

   روبروی تاریخ ،

  روبروی کتاب ،کنار دکه ی بسته ی مطبوعات !

کنار مقبره ی سمفونی های شاستاکوویچ ، باخ ، بتهون؛

که می ایستی ،

کلاه از سرت بردار

چه فرق میکند ؟

روایت میدان سرخ مسکو باشد ؟

یا حکایت باستیل؟

برای شاعر آگاهی از برای گواهیست

نه از برای قضاوت.






برای پنجره ات ،کوچه ای دوباره بخر

و لهجه های مهاجر را،

ببر به وسعت دلداگی،به فرصت لبخند

پناه شب پره باش؛

برای خودکارت،هرشب و هر روز

کیفرخواست تازه ای بنویس.

و شارژ کن

هر دقیقه و ساعت،

حساب چشمانت را، دل نگاهت را.......



  • ابوالفضل خداوردی پور

غرقاب

۰۷
مهر

تب میکنم ،

وسرگردان نگاهت ،

آواره ی خطوط میشوم

پل میزنم،

از هیچ تا هنوز

لبریزمیشوم از فاصله های لال

با دستان الکن از باور

هجی کن هجاهای سکوت لبانت را

برای نگاهم،

برای دلم

برای غفلت این همه انس

چگونه بگذرم از غرقاب الفت این دیدار؟


  • ابوالفضل خداوردی پور

نوحه

۰۶
مهر




نمینویسم

کتابی را ،که تو

نمیخوانی!

ورق میزنم التیامی را،

که تو

خواهی یافت!




پارس میکند

سگ همسایه!

- دارد میخندد؟

- شاید

تو یادت نیست ،

قدیم ترها، کودک که بودی ؛

همه میخندیدیم!

-  بهتان پای مرغ میدادند ؟





حافظه ی مردم

ذهن تاریخ است،

چیزی از قلم نمی افتد،

وقتت را تلف نکن.

  • ابوالفضل خداوردی پور

حکمت پنج

۳۰
شهریور

وقتی که لبخند
چمدانش را می بست!
آینه ی کوچکی با خود برد
و
قاب ساده ی بیرنگی به جای آن آویخت
تو
ازتبار نگاهی برادرم
بنگر.

  • ابوالفضل خداوردی پور