روایت تاریخ
سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ
دست عرق کرده ای اگر،
مشتی تخمه ی آفتابگردانت داد!
چمدانت را ببند،باکت را پر کن؛
تو
مسافری،امروز:
روبروی تاریخ ،
روبروی کتاب ،کنار دکه ی بسته ی مطبوعات !
کنار مقبره ی سمفونی های شاستاکوویچ ، باخ ، بتهون؛
که می ایستی ،
کلاه از سرت بردار
چه فرق میکند ؟
روایت میدان سرخ مسکو باشد ؟
یا حکایت باستیل؟
برای شاعر آگاهی از برای گواهیست
نه از برای قضاوت.
برای پنجره ات ،کوچه ای دوباره بخر
و لهجه های مهاجر را،
ببر به وسعت دلداگی،به فرصت لبخند
پناه شب پره باش؛
برای خودکارت،هرشب و هر روز
کیفرخواست تازه ای بنویس.
و شارژ کن
هر دقیقه و ساعت،
حساب چشمانت را، دل نگاهت را.......
- ۹۴/۰۷/۱۴
- ۲۸۷ نمایش