دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

 السلام علیک یا ثارالله


  • ابوالفضل خداوردی پور

علی اصغر

۱۳
مهر

به آسمان
میفروخت
مردی میان دشت
مشت
مشت
خون سرخ گلوی 
فرزندش را

  • ابوالفضل خداوردی پور

جبر

۰۳
مهر

و

سفر خود،

مسافری  تنهاست…..



  • قایقی را

خواب میبینم ،

که تشنه ی دریاست !

آسمانی ،

که ماه را بلعید !

و

چاه ژرف و عمیقی که،

مثنوی میخواند!



چه جبر ناز و ملیحی

  • چه خوب میرقصید

  • !

  • ابوالفضل خداوردی پور

ابدیت

۳۰
شهریور

کو چه فرش قرمزش را

برای کسی دوباره

پهن میکند،

که

صدای پایش را نخواهی شنید!



ساعتت را

نگاه کن



ولهجه ی شیرینی دارد

و نگاه گیرایی

و

شهره است

به آغوش گشوده اش،





شبی یا روزی

به چشم های من

تو

او

نگاه خواهد کرد

و تا ابدیت محض،

آرامش گرمای آغوشش را،

تجربه خواهی کرد.


  • ابوالفضل خداوردی پور

هبه

۲۴
شهریور

بگذارید

که من خواب بمانم امشب

پاکتی صبح ،

که سهم من و این پنجره است !

هبه کردم ،.  به نگاه نگران گلدان

حالتی ؛

شبنم حسی که سحر بود ،

گذشت…..

.

.

.


غم گمراهی خورشید،

و

انس شب تار

.

.

صبح ؛

سرشار تو بود.


  • ابوالفضل خداوردی پور

شعر

۲۲
شهریور

روی شانه های پوسیده ی

این دیوارهای پیر

رازفاصله هاییست!

تنیده از داغ دریغی منگ،

که لکنت مأنوس بی سبب ترین بغض تلخ تاریخ را،

هجی میکند!



شاعر

شعری از تبار ترانه ی قومی بخوان

که به حاشایت تن نداد

و

بوسید

تاب تن طناب را…..


  • ابوالفضل خداوردی پور

سفر

۲۰
شهریور

مسافر

سفر توراست

سبب آموختن بود

تو

اکنون آمیخته ای !


حاصل؟؟

  • توشه ی گران

هر

 آنچه که باشد !-


؛

تو، افزوده ای!!؟

سفر تو را به سبب

  کاستن بود.


مسافر..


  • ابوالفضل خداوردی پور

راز

۱۷
شهریور

چه باران زیبایی که

نمی آید!

وفصل تاول از تب دیوار

نقش گونه  ی آبرنگ اسطوره ایست

آ

و

ی

ز

ا

ن


نمیپرسی دیگر:

چرا نمیخندی ؟


ازآینه ها بپرس

راز خامی گریه هامان را

و از

شرم جاری تقویم ….

ب

پ

ر

س

.

.

.

.




  • ابوالفضل خداوردی پور

هفت قبیله

۱۵
مرداد

هشدار

کسی اگر درین قبیله بخندد؛

تباه

خواهد شد!





سوگوارقبیله ای باشیم

که در قناعت شادمانی هاشان

پیشتازند!





درویش

به یک قبیله قفس،

حاجتی ندارم

و

بس!






دروغ میگویی!

و

یک قبیله ی شاعر

حواسشان پرت است!!!!






مرگ

خنیاگر خاموشیست

و

ه‍م قبیله ی غم!






تورا

نمیبخشند!

قبیله کوچ میکند

کلاغ

می ماند!





چه تاولی که نزد چشم آسما نی غم

که این قبیله تو را می سزد سرانجامش





  • ابوالفضل خداوردی پور

تباهی ها

۰۹
مرداد

توهم

خواهی چشید!

طعم تحفه ی تحقیری را

که مثل سانحه ی خروار ها،

خاکستری اند


تو

هم، خواهی شنید

لحن بیدادی را،

که باور شانه هایت را

پلید و پلشت و ناجوانمردانه،

خاک میکند!



و

تو

هم، مینوازی

نوای حزینی را

در بغض چاه خفته ی شب هایی

که میتکاندت از زخمه ی حیرت این تباهی ها



و

تو هم

خواهی سرود…...


  • ابوالفضل خداوردی پور