دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

مقصد

۰۸
اسفند

زخمی خلوت خیابانی سرد

همچون رخوت ناگزیری،

دست درجیب خمیازه های کسالت :

نجوای نامفهوم جمله ایست،

همدم حس تنهایی ام

نه پیچیده ونه مأنوس،برتراس خانه ی فامیلی

دور

درشهری گمنام،که

ایستگاه راه آهنش

همزاد پلیست،

ایستاده بر گرده ی کوهی صبور….


پا پس میکشید الهام!

و دست خالی ذهنم،

درسیلاب زمخت نفیری آواره، می آشفت!

سوت قطار بود

و رعشه ی اعصاب گلدان ها….


من

سرانجام را پرسیدم

و تو

می پرستیدی رؤیای مقصد را!

ما

راه را یقین کرده بودیم اما

عبور را؟

پل را؟

پرستو را؟

پروانه را؟

پیام را؟

  • ابوالفضل خداوردی پور

برف

۰۲
اسفند

تمام خیابانها را گشتم
که برفی
برشانه ام ، بنشیند
از
آسمانی که،
غمت را فراموش کرده 
و
میگرید!!!!!

  • ابوالفضل خداوردی پور

دریغ

۲۸
بهمن

 مرا
جایی ببر
کنجی!
رهایم کن
که
داغ دریغی
آویزان قاب دیواری
نباشد.
  • ابوالفضل خداوردی پور

روایت

۱۰
آذر

روایت تاریخ



دست عرق کرده ای اگر،

  مشتی تخمه ی آفتابگردانت داد!

چمدانت را ببند،باکت را پر کن؛

تو

مسافری،امروز:

   روبروی تاریخ ،

  روبروی کتاب ،کنار دکه ی بسته ی مطبوعات !

کنار مقبره ی سمفونی های شاستاکوویچ ، باخ ، بتهون؛

که می ایستی ،

کلاه از سرت بردار

چه فرق میکند ؟

روایت میدان سرخ مسکو باشد ؟

یا حکایت باستیل؟

برای شاعر آگاهی از برای گواهیست

نه از برای قضاوت.



برای پنجره ات ،کوچه ای دوباره بخر

و لهجه های مهاجر را،

ببر به وسعت دلداگی،به فرصت لبخند

پناه شب پره باش؛

برای خودکارت،هرشب و هر روز

کیفرخواست تازه ای بنویس.

و شارژ کن

هر دقیقه و ساعت،

حساب چشمانت را، دل نگاهت را.......

  • ابوالفضل خداوردی پور

  • ابوالفضل خداوردی پور

دلتنگی

۲۹
آبان

دلتنگ میشوم!

گاهی

برای نگاهی؛

  • که ازطیف جاری دامنه های فصول،

فراترمیبیند!

و

برای دستانی که،زمانرا

  • مثل جغجقه ای برای بازی کودک باورمان،

تکان میدهد!

دلتنگ آنسوی خیابانم

  • فال  تازه ای از برگ بودن محض!!

پیچیده در لفافه ای از هراس و حیرت وشرم…

تصویرمحو نشستن من!

درآنسوی خیابان ایستاده است!؟

و

من،فکر میکنم:

جایی درلکنت لحن اساطیری تبسم عشق،

وقفه  ای کنج نیت محو زمان،

مثل آغوش مانوس گرم و گشوده ای

باز است...



  • ابوالفضل خداوردی پور

بی نوا

۱۵
آبان

آه

که دلتنگ حزن تو ام،

بیش ازین قرارم نیست :

شیدا

مثل ساز کهنه ای،آویخته

  • بردیوارنمور انباری متروک -

سرشارازبغضم

پرده ای از نوایی اگر در خاطرم باقیست !

لحن پژواکی از نوازش نگاه نگران توست

که همانند صلیبی،

آغوش میگشود

وتنگ در برم میگرفت….


  • ابوالفضل خداوردی پور

شهود

۰۳
آبان

پلک هایش را گشود

وخون ماسیده ی بر لبانش را

برچید

سایه ی سنگین و گرم نگاهی

مخاطب آشنای احساسش بود!

و

حریصانه

تلاوت جذبه ی چشمانش را

لاجرعه

مینوشید…..



  • ابوالفضل خداوردی پور

پیمان

۲۵
مهر

هنوز مسافرم

و پروایم نیست

که

عزمم را، در غروب پاییزی سرد

به پیر پینه دوزی بخشیدم!

که بر برهنگی پاهایمان ،

میگریست…...



  • ابوالفضل خداوردی پور

کربلا

۱۷
مهر

کربلا آیین نور وچشمه بود

کربلاسرچشمه بود وتشنه بود


  • ابوالفضل خداوردی پور