حکمت پنج
- ۰ نظر
- ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۷
- ۱۶۲ نمایش
وسکوت
روزی دوباره زمین رافراخواهد گرفت!
آنسوی بیشه ی الفت،نگاهی خواهد رست
صیادی دامی خواهد نهاد
وزمان را بابالی شکسته ومحتضر،
به بالین التیام خواهد برد!
آسمان افسون تازه ای به تن میکند
ومن
تردید تازه ی تورا،به باغ آیینه ها میبرم
دستت را به دست کودکی های شمع میسپارم
تا راز تازه ای بزاید
- از وضوح سیال شب-
ذهن صامت دیدارت......
مرداد هم گذشت
لغزید!
مثل خورجین کهنه ای
از دوش مرد خسته ی ایل
یا
جوال پر ازکاه،از پشت قاطری
به گوشه ای افتاد.
گناهکارم
زیر سایه ی این سقف
فرصت لبخندی بود،برق نگاهی،
وسرگردانی انگشتان دست تو
کنار همین نیمکت ،باغبانی
بوته ی یاسی را آب میداد
یادت هست؟
روبروی همین جدول سیمانی سیاه
و صدای جیغ ترمز ماشین
و بوی خون علف را،
که بی امان پیچید!