هنوز هم
نگاه مبهم چشمانت،
رنگ از رخسار آینه میبرد
وقتی سکوت رخت بهانه به تن میکند!
غم سرزده و بی مهابا، به تسخیر دل میشتابد
و نسیم
همآغوش غروب،
بار بغضی گران را تحفه میآورد