دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دقایق

۲۶
خرداد

نوازش نگاهت،مرابس بود
گاهی که میگذشتی!
گاهی،
که میگذشتم.
- بهانه ی دیدار قاصدکی
که سرگردانم میکرد
و غروب هنوز همواره ام - هنوز!
؛ بهره ی سودای اندوهت
      نه سراب بود،و نه بغض بی سرانجام
و نه حتی
       خزان آینه ها 
من
مانده ام:
  بر گذرگاه سرنوشت گناه عبث واژه هایی
 وتوشه ی تلخ حسرتی،
که 
     نمیگذرد.





  • ابوالفضل خداوردی پور

هراس

۲۵
خرداد

نگران لحظه هایی هستم
که برای دقیقه ای 
انسانیت
ساعتی
تمرین،کنیم..........

  • ابوالفضل خداوردی پور

هرشب

۲۳
خرداد

مشتی آبکه به صورتش میزد

انگار

محو نجوای کلام این جویبار پیر

خیره به نگاه سنگریزه ای

تا الست فراسوی گام زمان

تا بهت مقرون هبوطی منگ

تا رعشه های برگ بلوط،

وبال نسیم میشدو

میلغزید.........




آغوش تنگ رؤیای ماشینهای شاد را،

هرشب،

کابوس میکرد،دعوای همسایه های کوچه مان

ما

باافتخار،فاصله ها را وضع کرده ایم

از من

تا

تو

چقدر سانحه حسرت تلخ؟

غرور تاریخی مان،فتح میشود!!!!!

  • ابوالفضل خداوردی پور

حکمت چهار

۱۶
خرداد

لحاظ کن

همه را.....

   کنار همه ی تیک های سرگردان

همه ی شاید ها،

نامی بگذار

همه ی احتمال های پریشان را دعوت کن

دست ترانه هایت را بگیر

بوم های پوسیده.رنگهای خشکیده،خوابهای ندیده ات را......

هم

ببین


فارغ نمیشوی

نه ترکیب میشوی؛

- در آشوب روزمرگی هایت-

 و در انزوای سکوت هیچ خانه ای،

نخواهی خفت!

برائتی تورا

کام نمی گیرد.



توچیزی نخواهی یافت،که کنکاشت درمان نیست!!!!

بگسل

تا فروغت آشیان آسمان باشد

و

رهایی حسرت لحظه هایت را

رشک برد.



  • ابوالفضل خداوردی پور

بیقرار

۱۶
خرداد

فکرش را بکن
- میدانی؟
اگر بامن بود،اسم این روستا را
دهشت آباد میگذاشتم!


میترسم
من کجای این همه هیچم؟
چقدرشب؟ 
در این خورجین کهنه ی تاریخ!
- ازین درنگ عبث، خسته نیستی؟
     قرارنبود به آسمان که مینگریم؛
 مهمان جاذبه و جرم و سیاهچاله باشیم! 



خودکارم نمینوشت
  شیب کوچه های تنگ این روستا
گز گز انگشتهای پام،
کفشهای خیس،


نه مثنوی میخوانم،نه حاشیه میزنم! 
  سالهاست
منطق الطیرعطار را،
مقامات ابوسعیدرا،
فصوص الحکم را



   الاغی، شتابان گذشت. ..............





  • ابوالفضل خداوردی پور

شحنه ها

۱۴
خرداد


این کوچه ها:
هنوز،عطر توراتقلید می کنند
-این آرواره های زمان
که مرا هم جویده اند............
پایان من نبود !
مصلوب مانده ام
شعرم
حزین تر از سفرت ،ذوب می شود
شعرم
به پای سکوتت ،
تمام شد!
من
یاوه ام
بر عرصه های تباهی، سقوط محض!
اینک
تداوم هیچم
عبور کن
- ختم تمام فاصله ها، شام آرزو
دیوار بی درنگ
درانحنای پنجره ها،مسخ می شوم
ای بی دریغ
شحنه های سکوت وشب :
باران ،مرا نشست
رگبار می شوم............



  • ابوالفضل خداوردی پور

کمین صاعقه ها

۱۰
خرداد


دیشب
شبنم خاطره ای ،
ازکمین صاعقه ها گذشت !
پیچید:
نوای نی چوپان تنهایی
تا
ضمیر خالی دشت
-از خم ساقه های بید خانه ای تاریک
تا گلبرگ بنفشه ها
تا
تب بستر خام دخترکی بر بام....
همراه جاری رود
همراه اشک
تا
تف سنگین گونه ای
لغزید........
صبح
بستر کوهپایه را
مه ی بود سرافکنده ، همچون شرم
و
باد روستا را بی دریغ
پنجره تا پنجره ورق میزد
تنور خانه ها خاموش بود
و دیوار باغها ویران
و پژواک نوای نی
هم آواز تیشه ی مرد گورکن
سکوت ساده ی دشت را
می آشفت.................



  • ابوالفضل خداوردی پور

قفس آینه ها

۰۷
خرداد


تو
همان آینه ای که
به نگاه دل من؛میشکنی
من
دلم را؛که حبابیست غریب
به کدامین قفس آینه؟
زنجیر کنم؟

  • ابوالفضل خداوردی پور

متشکرم

۰۶
خرداد

من از شما متشکرم دوست عزیزم.شما به من لطف دارید ومن یاد گرفته ام که متشکر باشم.از همه ،چرا که احساس میکنم این امتنان چون موج در فضا متبلور خواهد شد وکمترین تاثیر آن تزاید وافزایش ضریب لطف دیگران به سمت من خواهد بود.حسن دیگر این اتفاق این است که وقتی همه ی فضای موجود با باور این که هر عمل و عکس ا لعمل من موجب و موستوجب سپاسگزاری ام خواهد بود،سبب خواهد شد که چیزی واتفاقی بنام حقوق و حق مدنی ام خواسته و ناخواسته محو شود.و سطح توقع من به ژرفنای خضوع و افتادگی محض سقوط کرده و بنده به درجه ی عند تواضع ارتقاع میابم وبصیرتم افزایش یافته و از جمله ی خواص محسوب خواهم شد.
این ماجرا وجه دیگری هم دارد که بازهم موجب امتنان است.وآن این که من شخصی خواهم بود که از خودم متشکر نباشم.حتما به وفور در اطرافتان دیده و میبینید هستند افرادی که براحتی و بسیار و خودبخود و اتوماتیک از خودشان متشکرندو احساس میکنند که با هر تماس و مراوده هر آن ممکن است لطمه ای به این شمایل ایشان وارد شده و نمای بدیعشان دچار خدشه شود....
خب ازاین که اینجا در خدمتتان هستم متشکرم این را عرض کردم که فراموشم نشود چون دل پر دردی دارم و بداهه و مستقیم فقط دارم مینویسم و نمیدانم چه از آب در خواهد آمد ، و گیرمم که از نظر فنون ادبی و نثر قابل قبول شد،اما به چه شکلو شمایل و فونت و فاصله ای منتشر شود؟؟؟؟؟ خدا عالم است!!!!
اگر خدا خواست وحوصله ای بود چند وقتی است در نظر دارم تحلیلی بنویسم مبنی بر نحوه ی توقعات کاربران در دنیای مجازی .یا زیست اینترنتی و چیزی توی همین مایه هاو بنا بر این است فضایی را متصور شوم که با شناخت اندک در روابط توقعات مختلف چگونه نسج پیدا میکند وموجب سرخوردگی خواهد شد.و حتما هر کدام از شما مثال های متعددی در این باب در ذهن و اندیشه دارید.
اما در این مقال: واقعادسترسی به کسانی که نمیخوان در دسترس عموم باشن،خیلی سخته! یک گستره ی بازاز فعالیت جلوی چشمتونه که همگی یکطرفه طرح شده و فقط توی یک سانتی متر جایی که نوشته : ارتباط با ما. و شمارو به یک آدرس ایمیل مرتبط میکنه ،که اونم خدا میدونه که کسی اونو باز میکنه؟ میخونه؟ و اگه در کمال امتنان همه ی این اتفاقا افتاد پاسخی به شما میده؟؟؟؟ اینو اسمشو چی میشه گذاشت؟ قدیما اقلا یک شماره تلفن بود،یک صدای بوق که به مخاطب دلگرمی میدادیا پاسخ یک نفر اونطرف خط...........
ماجرا رو اینجوری خلاصه کنم که: یکی از همین آدمای خود متشکر از سر بیکاری گاهی توی گوگل اسم و فامیل خودشوسرچ میکنه .اونجا یه سایتی به اسم کریاس مخاطبو ارجاع میده به آثار و اشعار و نوشته های آون آقای از خود متشکر.سایتو که باز میکنی با کمال تعجب پروفایل خالی رو میبینی .خب بماند .
میای عضو بشی یکسره ارور میده آخر خسته میشی .توی همون یک سانتیمتر جای تماس با مدیرسایت
ماجرا رو شرح میدی و منتظر پاسخ میمونی .اما دریغ از یک نقطه.این چرخه چند بار هم تکرار میشه اما نتیجه هیچ.
حالا چاره ای جز تشکر داری؟؟؟؟؟



  • ابوالفضل خداوردی پور

حکمت سه

۰۳
خرداد

نامت !

برایم آشناست.

لبخندت،نگاهت !

مرا به فراز میبرد....

- نبض مرا بگیر،دستم را

که سرگردان خاطره ی گیسوان توست.

مرا به اندرزی سودا کن

پیاله ی اندوهی از سبویم بنوش؛

بیمارم

شیدایی ام را، نمی یابم

این مردمان:

مرا نمی یابند، مرا نمیفهمند، مرا نمیخواهند،مرا نمیخوانند!

.

.

.

: لحن سفرهامان که فرق کرد،

دیگر صلیبی به دوش کس نمیبینم

گوری تنیده ایم،از پریشانی هایی که رخت افتخاربرقامت خجلتمان افزود!

فاصله ها را گز نکرده بریده ایم

حتی فرصتی برای لب گزیدن و حسرت و افسوسمان،نبود؟؟

با فراق به بستر میرویم،

بامرگ سلفی میگیریم،همآغوش انزجار!!!

لبخند میزنیم؟

وجهیز عروسکان شهر من

  چمدانی است از نقاب.......





  • ابوالفضل خداوردی پور