مرگ
و
خواب هایش را
بساط میکند،کنج سایه ی تکیه
زیر درخت چنار…
سبزمیشود روبرویت،
وبالخند محوی
کلاه از سر برمیدارد،
دستت را میفشارد
و،
تا پخت تازه ترین تبسم شیرینت
تورا همراه میشود!
مرگ
گاهی تار میزند
گاهی شعرمیخواند
گاهی شعر میگوید
وسر در خانه اش،کاشی زیبایی ست،به رنگ فیروزه ای…
صبح ها که برمیخیزد
صورتش را میشوید وآینه را
وآب میپاشدروی گلهای سپید
وگلدان
شمعدانی ها
روی زغالهای منقل تبدار
وروی کاهگل دیواری که سمت خانه ی توست
گاهی
مرگ، خربزه های شیرینی میگیرد.
وخبر میگیرد
از طاقچه تا کنج قفس را،هر روز
میشمارد سفربال کبوتر ها را
نامه ی زنجره را مینویسد به بهار
وغم قافله ی تشنه ی تردید تورا،
میبرد پشت درختان تمشک ته گود
میسپارد به سکوت.
مرگ هم گاهی
گریه اش میگیرد
ودلش میخواهد به زیارت برود.
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۴
- ۱۶۲ نمایش