دیدار شعر

گاهی نگاهی...

دیدار شعر

گاهی نگاهی...

بودن فراتر ازخور و خواب ودیدن و دیدار و گفت وگوست.....
باشیم و بمانیم آنگونه که نقش بردلهانهیم وبرق نگاه ها شویم وتبسمی برلبها.....
هنر انسان بودن بودن ماندگار است.هماره باشیدوبمانید.

آخرین مطالب

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شکوه

۲۳
مهر

وقتی که قاصدک

پر بریزد،برآشیانه ی اندوه

غزل بی سبب ترین بهانه هاست!

تا آفتاب ؛

پنجره ای را گم نکرده بتابد ،

وکلافه ترین دقایق،صف میکشند

- تا وصف بطالت هرزه ی حیات را

هجی کنند!!

باری به شانه های خمیده ی امید.....


       -

فردا

فرش قرمزی پهن میکنم ،

به وسعت ناشکیب سرگردانی بغض ،

تا تو را که نمیآیی

کران تا به کران،

دوباره بگریم.



  • ابوالفضل خداوردی پور

حریم

۲۰
مهر

صدای سوت قطاری
حریم حوصله ی اتاق را میشکند
.
.
.
بهار بهانه ی تازه ای میشود!
ورنگ، 

عرشه ی بی سکانی درتلاطم خواستن
برای نگاه؛
روبروی آینه گستره ایست،
به وسعت دیدن
نگاه کن
نگاه کن
نگاه کن

شتاب ، لحن جاری زمان است
و
سمت لفظ تعابیررایج بودن،
در آینه چه میبینی؟
دریاب
.
.
صدای سوت قطار...



  • ابوالفضل خداوردی پور

دست عرق کرده ای اگر،

  مشتی تخمه ی آفتابگردانت داد!

چمدانت را ببند،باکت را پر کن؛

تو

مسافری،امروز:

   روبروی تاریخ ،

  روبروی کتاب ،کنار دکه ی بسته ی مطبوعات !

کنار مقبره ی سمفونی های شاستاکوویچ ، باخ ، بتهون؛

که می ایستی ،

کلاه از سرت بردار

چه فرق میکند ؟

روایت میدان سرخ مسکو باشد ؟

یا حکایت باستیل؟

برای شاعر آگاهی از برای گواهیست

نه از برای قضاوت.






برای پنجره ات ،کوچه ای دوباره بخر

و لهجه های مهاجر را،

ببر به وسعت دلداگی،به فرصت لبخند

پناه شب پره باش؛

برای خودکارت،هرشب و هر روز

کیفرخواست تازه ای بنویس.

و شارژ کن

هر دقیقه و ساعت،

حساب چشمانت را، دل نگاهت را.......



  • ابوالفضل خداوردی پور

غرقاب

۰۷
مهر

تب میکنم ،

وسرگردان نگاهت ،

آواره ی خطوط میشوم

پل میزنم،

از هیچ تا هنوز

لبریزمیشوم از فاصله های لال

با دستان الکن از باور

هجی کن هجاهای سکوت لبانت را

برای نگاهم،

برای دلم

برای غفلت این همه انس

چگونه بگذرم از غرقاب الفت این دیدار؟


  • ابوالفضل خداوردی پور

نوحه

۰۶
مهر




نمینویسم

کتابی را ،که تو

نمیخوانی!

ورق میزنم التیامی را،

که تو

خواهی یافت!




پارس میکند

سگ همسایه!

- دارد میخندد؟

- شاید

تو یادت نیست ،

قدیم ترها، کودک که بودی ؛

همه میخندیدیم!

-  بهتان پای مرغ میدادند ؟





حافظه ی مردم

ذهن تاریخ است،

چیزی از قلم نمی افتد،

وقتت را تلف نکن.

  • ابوالفضل خداوردی پور