مبتلایم به خرمن اندوه
شمع ها
بی بهانه می گریند!
در زمستان دوزخی خاموش
آفتی قرن را
نشانه گرفت
و قلم
قامت قیامت شد!
مرغ آمین عشق را دریاب
آفتی شهر را نشانه گرفت!
مرغ آمین
عشق را
در یاب.
دخیل بسته به گریبان احساسم!
تسلیم ابتلای دلی
هزار چاک
بیتوته کرده ام
در حریم حوصله ی نوازش مژگانت
که
حدیث رخوت بود،
چشمانت
ونجیبانه ترین نگاه
آفتاب.
باران
خزید،
به رؤیای آلاچیق پیر
و پر میشد
گوش خالی باغ
از نجوای کاهگل ودیوار!
ظهر تابستان بود
و
ناودان
دست مرطوبش را
به یاکریم تشنه ای بخشید