زمانه ای که کفش هایش را چپه پوشیدست
به خواب و خلسه ی سنگین دیوارها،
تلنگری نخواهد زد!
رفیق
دست های در جیبت،
زبان به کام گرفته!
نعره ی مشت های تو
ریشخند حیات فاصله هاست
جادوی پیر این درنگ را زوالیست،
همچون حماسه ی صبح
خورشید را اگر به طاق کبود این آسمان
رخصتی شاید.