جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ
خیرات خیابان میکرد
خاک نم خورده
بوی جراحت دستان دشت را!
راه نفس تا سینه بسته بود
باد مشت برسینه ها میکوفت
و سوزن
به روی میپاشید
چنار پیر،
سرفه ی خشکی کرد
وبرخاک خیابان سجده کرد
هیاهوی شهر بود
و نقل حسرت باران
اذان
نمیگفتند…….
-
۰
۰
- ۹۵/۱۲/۱۳
- ۱۹۴ نمایش