ومیمیرند
ماهیان جاری کوچک،
دردست های آبی چشم تو
وقتی که با نگاه سرخت،
تنگی شکسته و خالی را،در کوچه های روشن شهر
فریاد میزنی
و میماند:
سایه ی بیدی خشک،
بر سطح زرد بوم حیاتت
همچون انجماد محراب مسجدی متروک.