سفر
چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ
وسفرنقطه ی الصاق عبورمن و توست
مثل کوچیدن یک باور تلخ
پای لرزان قلم،وصله ی رنگ،وپیراهن بوم.
زودباش
مسخ این آینه ی تار نمان:
درج هر روزه ی یک شعربه دیوار اتاق لبخند،
سطح یک فاجعه شهر! فوران اندوه،قحطی عمق،افول احساس،
وهم محبوس تقدس!
ونگاهی عابر......
مرا جایی ببر
مرا از خیابانی بگذران،که برده ی بی ربط هیچ رنگی نباشم
مرا به جشنی ببر که شمعی خاموش نمیشود
وعروسان،حجله برهیچ پرسشی نمیسازند!
مرا جایی خالی کن!
روی این طاقچه زیر این گنبد،
جایی که تاب تعبیرهیچ رویایی طعنه ی دستان خالی هیچ پلی نباشد
وایده ی ناب وهم مقدسی،
تمنای دروغین شعورمردمان،
مرا
جایی ببر.
- ۹۴/۰۵/۱۴
- ۲۵۱ نمایش