دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ
لیوان روی میز
نگاهش،به ساعت خشکید
و
شربت ویتامین بازیگوش، بیخیالو آسوده،لودگی میکرد!
شلوغ بود
وقت ملاقات!!
- ناشتا
آماده عمل-
چقدر مضحک
واژه ی بودن
چه ساده و چه بی تفاوت و منگ
امید و بودن و ماندن را
با تبسم و پرسش همه ی نگاه های ملول،
تو
به خاک میسپردی...
اسمع افهم یا اسدالله ابن علی اصغر......
-
۱
۰
- ۹۴/۰۴/۰۱
- ۱۹۶ نمایش